مهر بنده‌ي آن رخ چون ماه باد

شاعر : سنايي غزنوي

جان فداي آن لب دلخواه بادمهر بنده‌ي آن رخ چون ماه باد
بخت او چون عمر او برناه بادفرق او همچون خط او سبز باد
چون دو بيجادش ببند کاه بادروي آن کز خاصيت دارد خبر
با مدد چون عمر سال و ماه بادمدت حسن و بقاي ماه من
ساکن حبس خموشي آه باداز براي پاس باس غيرتش
ساحت پاداش و باد افراه بادچون بهشت و دوزخست آن زلف و رخ
همچو راه کهکشانش راه باداشک آن کز وي نينديشد بجو
شاه دولتشاه دولتشاه بادآن‌چنان چون شاه خوبان آن مهست
صد کمر بربسته چون خرگاه بادبهر خدمت چرخ بر درگاه او
دختر فغفو و قيصر داه باددر حريم حرمت آگينش چو عرش
حصن دشمن خيمه‌ي جولاه بادپيش نوک تير درزي حرفتش
در سرا ضرب کفش درگاه بادريزه‌هاي زر و سيم قلب چرخ
آفتابش تاج و چرخش گاه بادچون کند سلطان علوي آرزو
سايبانش سايه‌ي الاه بادآفتابست او وليکن گاه نور
تا جهان را شاه بايد شاه بادشاه بهرام آنشهي کاندر جهان
همچو بيژن زير سنگ چاه بادعرش و فرش دشمنان جاه او
شير گردون کمتر از روباه بادپيش گرز گاو سارش روز صيد
شاه ما را به بقاي شاه بادبي شه اسب و پيل و فرزين هيچ نيست
چون خرد منهي و کارآگاه بادسوي جانش سهم غيب تيز تاز
سايگاهش حفظ «الا الاه» بادپس چو نزدش هر چه جز الاه لاست
تا ابد چرخ دو تا يکتاه بادجز سنايي در وفا و بندگيش